انشا آماده تمام پایه های تحصیلی

انشا عاقبت فرار از مدرسه قالب داستان و خاطره

انشا درباره عاقبت فرار از مدرسه صفحه 81 پایه نهم

انشا در مورد عاقبت فرار از مدرسه انشا درباره عاقبت فرار از مدرسه انشا درباره ی عاقبت فرار از مدرسه انشا کوتاه در مورد عاقبت فرار از مدرسه انشا عاقبت فرار از مدرسه انشا در مورد عاقبت فرار از مدرسه در قالب خاطره انشا در مورد عاقبت فرار از مدرسه طنز انشا در مورد عاقبت فرار از مدرسه پایه نهم انشا درمورد عاقبت فرار از مدرسه با قالب داستان انشای عاقبت فرار از مدرسه

 

دیروز با بابام نشسته بودم و صحبت از مدرسه و فرار از اون شد. از بابام پرسیدم: اگه یه نفر بخواد از مدرسه فرار کنه چی میشه؟ بابام گفت:من دوران مدرسه زیاد به درس و مشق اهمیت نمیدادم و دوست نداشتم مدرسه برم. فقط دنبال یه راهی بودم که از مدرسه فرار کنم و خوش بگذرونم از بس که بهمون تکلیف میدادن.

یه روز بعد از زنگ تفریح وقتی که حیاط مدرسه خلوت شد و نگهبان مدرسمون هم حواسش پرت بود، مثل برق و باد در مدرسه رو باز کردم و اَلفرار!!! دیگه درس و مشق و کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم برم مثل خیلیای دیگه کار پیدا کنم و برای خودم مردی بشم.

آخه دوره ما خیلیا تحصیل نکرده بودن و کار میکردن و درآمد خونه و زندگی شونو درمیاوردن. من هم رفتم یه کارگاهی مشغول به کار شدم. خیلی سخت کار کردم و پول هامو پس انداز کردم تا به این سن الانم که رسیدم خدایی نکرده فقیر و نیازمند نشم.

فرار از مدرسه تو زمان ما برای خیلیا عاقبت بدی نداشت چون هدفشون کارکردن بود البته بعضی ها که فرار می کردن، سمت کارهای خلاف کشیده میشدن و عاقبتشون به خیر نمی شد. ناگفته نماند اون هایی که به درس و مشق علاقه داشتن، خیلیاشون دکتر و مهندس شدن و درآمدشون چندبرابر درآمد الان منه.

اما فرار از مدرسه تو این دوره زمونه عاقبت خوبی نداره. الان دیگه به یه آدم بی سواد و بی مدرک کار درست و حسابی نمیدن و مجبوره کاری کم درآمد داشته باشه. پسرم! درس و مشق حتی اگه هم برات سخت باشه، نتیجه خوبی داره و می تونی آینده ات رو درخشان کنی. الان که دقت می کنم میبینم اون هایی که باسواد هستند بهتر می تونن از حقشون تو این جامعه دفاع کنن. باسواد بودن نعمت بزرگیه.

با شنیدن حرف های بابام به درس و مدرسه علاقه مندتر شدم و از این به بعد تلاش میکنم و خوب درس میخونم تا در آینده زندگی راحت تری داشته باشم.

۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
A

انشا در مورد عاقبت فرار از مدرسه در قالب خاطره

انشا عاقبت فرار از مدرسه قالب داستان انشا در مورد یک روز از کلاس انشا درمورد جلسه امتحان انشا در مورد نوجوانی انشا در مورد پرواز بدون بال انشا در مورد هدف زندگی نقشه فرار از مدرسه عاقبت فرار ازمدرسه انشا

 

مقدمه: گاهی یک تصمیم اشتباه یک لحظه غفلت و یا یک لحظه جوگیری ساده منجر می شود به یک عمر تباهی آینده و یک عمر حسرت و پشیمانی.
تنه انشاء: مدرسه فرصتی برای پیشرفت، برای انتخاب مسیر زندگی و برای گزینش هدف آینده ی خود است مدرسه مانند کودکی نوپا گام گذاشتن در این مسیر را مانند مادری مهربان می آموزد و پله های پیشرفت و ترقی را به ما نشان می دهد و ما نیز با سپردن خود به این مادر مهربان به او در یاری رساندن به خود کمک می کنیم و با گوش جان سپردن و اجرا نمودن خواسته هایش همراه با او قدم های زندگی را محکم می گذاریم و یا مانند کرم ابریشمی که با پیله بستن به دور و گذراندن دوره ایی تبدیل می شود به پروانه ایی خوش رنگ و زیبا که بال هایش را می گشاید و در اوج آسمان پرواز می کند. انسان نیز دقیقا همین حالت را دارد. در گام های اول مانند کرم ابریشمی می ماند و با گذراندن دوران مدرسه و علم و دانش مانند پروانه ایی از پیله ی خود بیرون می آید و به سمت پیشرفت و ترقی بال می گشاید و اوج می گیرد. اما امان از روزی که از این دوران شانه خالی کنیم و یا از آن فرار کنیم مانند مسافری که در فکر خود راه هزارساله را یک شبه سفر کند و یا شروع نشده کار خود را به اتمام برساند. می دانی عاقبت فرار از مدرسه چیست؟ عاقبت آن کودکی سرشکسته و بی سواد خواهد بود که تنها قد می کشد. اما از نظر عقلی و فکری هیچ چیزی به آن اضافه نمی شود مگر سرکوفت و توهین که هرکه از راه می رسد یکی بر سر او می کوبد و می گذارد و با صدای بلند و لحنی سخره آمیز به او می خندد و می گوید: آدم فراری و بی سواد را چه به بزرگی و کرامت! و یا تصور کنیم بزرگ شدیم و کودکی کوچک، ما را پدر یا مادر خطاب کرد و از ما تقاضای یک نامه و یا نوشتن متنی ساده کرد آن لحظه در حالی که ما حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداریم جواب کودک خود را چه دهیم؟
نتیجه گیری: فرصت ها در زندگی زمانی که در خانه ات را کوبید سفت آن را بچسب و نگذار که از دست برود زیرا که فردا روزی می رسد و تو تنها چیزی که برایت می ماند حسرت است و پشیمانی و تنها آه می کشی در حالی که کاری از دستانت برنمی آید. پس تا زمانی که دیر نشده بلند شو.
 

۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
A

انشا در مورد شهر زیارتی مشهد و حرم امام رضا ع

انشا کوتاه در مورد شهر مشهد شهرستان مشهد جمعیت شهر مشهد در سال 97 جمعیت مشهد معرفی شهر مشهد مقدس اطلاعات مشهد مقدس شمال شهر مشهد کجاست مساحت مشهد

 

 

انشا خاطره سفر به مشهد برای نوجوانان
سال ها بود که به زیارت امام رضا (ع) نرفته بودم، حتی بارها پیش آمده بود که وسایل سفر را آماده کردیم اما لحظه آخر مسئله ای پیش می آمد و کل سفرمان کنسل می شد، حالا می دانم تا زمانی که امام نطلبد حتی اگر همه برنامه ریزی ها درست پیش برود اما زیارت قسمت ما نخواهد شد.

امسال تابستان بعد از سال ها به مشهد مقدس مسافرت کردیم. اگرچه این شهر زیبا اماکن توریستی و تاریخی و تفریحی زیادی دارد اما حرم مطهر امام رضا دلیل اصلی ذوق و شوق من برای سفر بود.

سفر ما با قطار بود و سفر راحتی داشتیم. زمانی که به مشهد رسیدیم من و خانواده ام برای زیارت لحظه شماری می کردیم و به همین دلیل به محض این که برای زیارت آماده شدیم به طرف حرم به راه افتادیم.

صحن حرم مانند همیشه پر از جمعیت بود، آدم هایی که از سراسر ایران و کشورهای دیگر برای زیارت امام هشتم شیعیان و با یک دنیا عشق پا به حرم گذاشته بودند و یک دل و یک صدا امام شان را صدا می کردند.

ما نیز به جمعیت پیوستیم و وارد شدیم، ضریح امام از آن چیزی که در ذهنم مانده بود نورانی تر به نظر می رسید، با دیدن آن صحنه دلم به عرش رفت و از خود بی خود شدم. با سلام و صلوات به سمت ضریح رفتم و دستانم را به میله هایش گره زدم و یک دل سیر با امامم حرف زدم.

هنگام برگشت از حرم دلم از بغض و کینه خالی شده بود، احساس می کردم سبک شده ام، احساسی که همه خانواده ام در آن با من شریک بودند.

ما در طول سفر مشهد علاوه بر حرم مطهر از نقاط دیدنی و تاریخی همچون شیر سنگی، آرامگاه فردوسی، پیر پالاندوز و … دیدن کردیم اما هیچ کدام به زیبایی و خاطره انگیزی حرم مطهر نبود.

۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
A

انشا کودکانه خاطرات سفر به شهر مشهد مقدس

شهرستان مشهد انشا سفرنامه مشهد یازدهم انشا در مورد سفر زندگی جمعیت مشهد در سال 97 انشا در مورد شهر در مورد شهر زیارتی مشهد انشا در مورد سفر به شمال انشا در مورد حرم امام رضا

 

سوار اتوبوس شدیم، من و دوستم جلوتر از مادرهای خود سوار شدیم و دو تا از صندلی های عقب اتوبوس را انتخاب کردیم. خیلی خوشحال بودم.

روز شهادت امام رضا (ع) وقتی از تلویزیون گنبد طلایی امام را نگاه می کردم خیلی دلم غصه دار بود و به خدا می گفتم چرا ما به سفر مشهد نمی رویم.

خیلی از آن زمان نگذشته بود که به گفته مادرم قسمت شد و امام رضا ما را طلبید.

در طول راه خیلی به من و دوستم خوش گذشت و بعد از چند ساعت به مشهد رسیدیم. زمانی که چشمم به گنبد طلایی امام افتاد به گریه افتادم و مثل مادرم دست روی سینه ام گذاشتم و به امام رضا سلام کردم.

باورم نمی شد مشهد هستم و می توانم از نزدیک امام هشتم را زیارت کنم و حرف های دلم را بدون فاصله به او بگویم.

چمدان های خود را گرفتیم و به همراه کاروان به حسینیه محل اقامت خود رفتیم.

بعد از عوض کردن لباس های خود آماده زیارت شدیم، خیلی خوشحال بودم طوری که در مسیر رفتن که بازار بود اصلا زرق و برق بازار برایم ارزش نداشت. از باب الرضا وارد شدیم و دعای اذن دخول را خواندیم و وارد صحن مقدس شدیم.

بعد از تحویل دادن کفش های خود به کفش داری از درب شماره شش داخل رفتیم. در آن لحظه صدای تپش قلبم را می شنیدم.

حرم خیلی شلوغ بود و من دست مادرم را محکم گرفته بودم که گم نشوم. از شلوغی و فشار جمعیت می ترسیدم اما مادرم گفت نگران نباش و صلوات بفرست و سعی کن کسی را هل ندهی.

کم کم و خود به خود جمعیت ما را به جلو حرکت داد و به ضریح رسیدیم. بوی عطر و گلاب همه جا را گرفته بود، وقتی دستم به ضریح امام رسید تپش های قلبم بسیار شدیدتر شد، اما یک دفعه آرامش زیادی پیدا کردم.

به امام رضا سلام دادم و گفتم: “سلام آقای مهربانی ها” و از طرف همه دوستانم که دل شان می خواست این جا باشند زیارت کردم.

اشک هایم می ریخت و سعی می کردم در آن مدت کوتاه همه حرف هایم را به امام بزنم و ضریح را محکم چسبیده بودم که جدا نشوم … آقا خیلی ممنون که اجازه دادید من به زیارت شما بیایم … صدای خادم ها به گوشم رسید که می گفتند حرکت کنید، حرکت کنید و مادرم من را به سمت خروجی برد، دلم نمی خواست از امام جدا شوم اما چاره ای نداشتم.

وقتی عقب رفتم احساس کردم امام رضا همه جای حرم هست، همه جا در کنارم هست. هنوز هم هست.

۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
A

انشا در مورد درخت و روز درختکاری

انشا تخیلی درخت تحقیق کودکانه در مورد درخت انشا از زبان یک درخت تنها در بیابان انشا درباره اگر من به جای درخت بودم فواید درختکاری انشا درباره جانشین سازی درخت انشا در مورد درخت وارونه نقاشی در مورد درختکاری

 

انشا درباره درخت – اهمیت درخت و درختکاری در دین 
برای پایه تحصیلی :  نوجوانان
موضوع انشا : اهمیت درخت و درختکاری و مراقبت از درختان در دین اسلام و احادیث 
انشا درمورد درختکاری 
درخت یکی از زیباترین مظاهر خلقت و جلوه ای از تجلیات آفریدگار عالم است.

درخت نماد آبادانی و شاخص سبزی و خرمی و مظهر زندگی و باعث تلطیف هوا و موجب آسایش و رفاه مردم و صفا و پاکی طبیعت می باشد.

در دین مقدس اسلام، بنابر آیات و روایات و سیره معصومین(ع) می توانیم به نقش و اهمیت این نعمت و موهبت عظیم پروردگار عالم پی ببریم.

بر اساس آیات قرآن، یکی از مواهب و نعمت های خداوند در آخرت

و یکی از ویژگی های بهشت که در آیات کریمه و روایات شریفه بارها به آن اشاره شده است، درخت می باشد:

« در بهشت باغ هایی وجود دارد که از زیر درختانش نهرها جاریست».

در میان این درختان بهشتی، درختان میوه نیز وجود دارد، میوه هایی که به تعبیر قرآن « و فاکهه مما یتخیرون » است.

انشا درباره درخت
بسیاری از پیامبران و امامان معصوم (ع) ما کشاورز و باغدار بودند و خود با دست خود به کاشت و برداشت درختان اقدام می کردند

و به این وسیله در عمران و آبادانی زمینی که خداوند به آن امر فرموده، اهتمام می ورزیدند،

مثلاً حضرت علی(ع) چندین نخلستان را با دست مبارک خود احداث کرد

و یا امام محمد باقر (ع) در کاشت درختان و کشت و زراعت حتی در گرمای تابستان، کوتاهی نمی فرمود.

پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) نیز علاوه بر دامداری و تجارت، به کشت درختان و زراعت اقدام می فرمود

و در حفظ درختان، حتی در جنگ با دشمنان و اشغال سرزمین آنها، به سربازان اسلام تاکید می فرمود.

در اهمیت درخت و درختکاری همین بس که در روایتی معتبر از یکی معصومین (ع) منقول است که

: «حتی اگر دیدید قیامت بر پا شد و شما مشغول کاشتن درختی بودید، ازاین عمل نیک خود دست برندارید».

انشا درباره درخت
و این نشانگر تاکید و توصیه اولیای اسلام به حفظ و حراست از درختان و اهمیت درختکاری است.

گرچه متاسفانه با پیشرفت تکنولوژی، تخریب جنگل ها و نابودی درختان رو به افزایش است،

اما جای خوشبختی است که بشر امروز به این عمل زشت خود اقرار دارد

و سازمان هایی را برای حفظ و حراست و گسترش پارک ها و ازدیاد درختان به وجود آورده است.

در کشور ما  نیز در حفظ و حراست درختان و جنگل ها کوشش های چشمگیری انجام گرفته،

از جمله هر ساله ۱۵ تا ۲۲ اسفند ماه به عنوان هفته درخت و درختکاری اعلام شده

و مردم و دولت به انجام این امر مهم مبادرت می ورزند.

۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
A

انشا از زبان درخت من یک درخت هستم

انشا از زبان یک درخت کوتاه انشا از زبان یک درخت تنها در بیابان انشا تخیلی درخت انشا در مورد تک درختی در بیابان انشا در مورد درخت علم انشا درمورد درخت تشنه و جویبار انشا در مورد درختکاری سوم ابتدایی جملاتی از زبان درخت

 

انشای خودم را از زبان یک درخت تنومند و بزرگ که تبدیل به نیمکت شد آغاز میکنم . 

من یک درخت تنومند بودم با شاخه‌ای درشت و برگ‌های سبزرنگ.

من کنار دوستان و همسایگانم به‌خوبی زندگی می‌کردیم

و در روزها چندنفری زیر سایه‌ی ما استراحت می‌کردند و به ما آب می‌دادند.

تا این‌که سال‌ها گذشت و من پیر شدم و چند انسان آمدند من را قطع کردند

و در ماشین خود گذاشتند و مرا به یک محل بزرگ بردند

روی درب ورودی آن محل نوشته بود کارخانه‌ی چوب‌بری

.من ترسیده بودم اما کمی هم خوشحال ، خوشحالی خود را میدانم برای چه بود…

و مرا روی دستگاه چوب بردی انداختند و قطعه‌قطعه‌ام کردد

و بخشی از قسمت‌هایم را به کارخانه‌ی کاغذسازی و بیشتر قسمت‌هایم را به کارخانه‌ای بردند

که قسمت‌های بدن من را به هم با میله‌ای آهنی می‌چسباند.

انشا درباره درخت
و من از شدت ترس به خواب رفتم وقتی بیدار شدم دیدم در اتاقی هستم

نگاهی به خودم کردم و لبخندی زدم و گفتم:

چه میز خوشگلی شده‌ام و نگاهی به کنار خود کردم چندها میز دیگر را دیدم و با آن‌ها گفت‌وگو کردم که شما اهل کجایید و …

تا بعد از مدتی مرا به ساختمانی بزرگ بردند کار میزهای قدیمی.

از آنان پرسیدم که من کجا هستم ؟

گفت شما در مدرسه‌اید و به دانش آموزان خدمت می‌کنید

و سهمی در آینده‌ی کشور دارید و باید به خودمان افتخار کنیم

انشا درباره درخت
من خیلی خوشحال شده بودم اما تا این‌که یکی از آنان گفت باید رنج‌های زیادی را تحمل‌کنی

که بعد از گذشت روزها به آن‌ها عادت می‌کنید.

از آن پرسیدم چه رنجی؟

او گفت داش آموزانی هستند که دوست دارند روی ما خط بکشد و نقاشی بشکند آیا می‌توانی این‌ها را تحمل‌کنی؟

من به آن گفتم آری من پیر شده‌ام و از پس مشکلات زیادی برآمده‌ام و برای آینده‌ی کشورم هر سختی را تحمل می‌کنم.

تا این‌که مدرسه‌ها شروع شدند و دانش آموزان میزهای خود را انتخاب کردند.

و میز هم خیلی خوشحال و کنجکاو بود زیرا زندگی‌اش از این به بعد برای دانش‌آموزانی بود که سرمایه کشور هستند

و هرسال با شور و کنجکاوی منتظر دانش آموزان جدیدتری می‌شد.

نتیجه گیری : 
برای درست کردن یک نیمکت یا صندلی یا کتابخانه یا حتی یک دفتر درختان زیادی قطع میشوند و خیلی زحمت میکشند تا برای ما این وسایل را درست کنند . پس باید آنها را خراب نکنیم تا خدا از ما بچه ها راضی باشد .

۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
A

انشا جانشین سازی درخت از زبان درخت

انشاء درخت انشا تخیلی درخت انشا از زبان یک درخت تنها در بیابان انشا در مورد درخت علم انشا درباره اگر درخت نبود چه میشد انشا در مورد فواید درخت و درختکاری انشا درمورد درخت تشنه و جویبار انشا جانشین سازی درخت ذهنی

 

انشا درباره درخت – انشا از زبان یک درخت به زبان ساده و کودکانه 
برای پایه تحصیلی : کودکان -ساده 
موضوع انشا : انشا از زبان درخت – من یک درخت هستم .
مقدمه :
من میخواهم خودم را به جای یک درخت بگذارم

و از زبان او حرف بزنم و درد و دل کنم

تا به دوستان خودم بگویم باید با درخت مهربان باشند.

پس انشای خود را اینطور آغاز میکنم :

سلام بچه های نازنین . من یک درخت هستم . من دوست شما بچه ها هستم .

وقتی هنوز یک دانه کوچولو بودم یک پدر مهربان به همراه کودکش به اینجا آمدند.

آنها مرا خیلی آرام در خاک گذاشتند و کاشتند.

بعد به من آب دادند .

علف های هرز اطراف مرا چیدند تا من خوب نور و غذا بخورم

کم کم من با خجالت سرم را از خاک بیرون آوردم

بعد دیدم دنیا خیلی قشنگ است و پر از سبزه و گل و چمن و درخت های بزرگ است .

وقتی من هنوز کوچولو بودم . پسر کوچولو و پدر مهربان او خیلی حواسشان به من بود

آنها هر وقت تشنه بودم به من آب میداند. به به چه آب خنکی

و هر چند وقت یک بار به خاک من کود میدادند تا من غذای خوشمزه برای خوردن پیدا کنم

آنها اگر کنار من علف های هرز بدجنس رشد میکرد می چیدند.

کم کم من بزرگ شدم

ساقه ام اول سبز کم رنگ بود بعد سبز پر رنگ شد بعد کم کم ساقه ام تبدیل به یک چوب ضخیم شد .

اول فقط یک دانه برگ داشتم

بعد یک عالمه برگ در آوردم

قدم هی بلند و بلند تر شد

انشا درباره درخت
پسر کوچولو هم با من بزرگ و بزگتر شد ولی قد من از او بلند تر بود

به خاطر همین هر وقت پسر کوچولو خسته میشد میامد و به من تکیه میکرد

من خیلی قوی هستم . دوست دارم وقتی کسی خسته بود به من تکیه کند

وقتی کسی میخواهد زیر برگ ها و شاخه های من استراحت کند من برگ هایم را باز میکنم.

تا نور به چشمش نخورد و سایه باشد و او راحت بخوابد .

بچه ها من در فصل تابستان میوه های خوب و لذیذی تولید میکنم … به به چه میوه های شیرینی.

بعد بچه ها می آیند و میوه ها رو میخورند و می خندند .

من خیلی دوست دارم به آدم ها کمک کنم و آنها را بخندانم .

انشا درباره درخت
ولی بعضی وقت ها آدم ها من را اذیت میکنند .

مثلا یک چیز تیز پیدا میکنند و اسم خودشان را روی پوست من میکنند .

آخ آخ من خیلی دردم می آید .

بعضی وقت ها که هوا سرد است آدم بزرگ ها شاخه های مرا میکنند و می سوزانند تا گرم شوند.

ولی کار بدی میکنند و نباید من را اذیت کنند .

چون من بچه ها و حتی آدم بزرگ ها را خیلی دوست دارم

دوست دارم آنها بخندند ، خوشحال باشند . دوست دارم هوا را تمیز کنم تا آنها راحت نفس بکشند .

دوست دارم به آنها میوه خوشمزه بدهم .

دوست دارم به آنها سایه بدهم تا استراحت کنند.

بچه های خوب ، با من مهربان باشید من دوست شما هستم .

نتیجه گیری :
 نتیجه میگیریم درخت دوست ماست و خیلی به ما کمک میکند

و ما نباید درخت ها را اذیت بکنیم و باید در روز درختکاری درخت بکاریم تا بزرگ بشود و سایه و میوه بدهد. این بود انشای من .

۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
A

انشا در مورد تصویر سازی هشتم

انشا در مورد یک تصویر ذهنی انشا ذهنی در مورد طبیعت انشا در مورد عکس انشا ذهنی در مورد قاب عکس انشا تصویر نویسی ذهنی پایه هشتم عکس انشا انشا صفحه ٩٢ هشتم تصویر سازی پایه هشتم پیمایش صفحه

 

انشا درباره تصویر نویسی صفحه 84 نگارش هشتم
تصویر اول : تابستان سوزان فرا رسیده است و باری دیگر عشایر مجبور به کوچ به ییلاق شده اند. این گرما برای افراد قبیله غیر قابل تحمل است و همه را کسل کرده است. اسب ها تشنه اند و دیگر نای راه رفتن را ندارند. بز ها و حیوانات دیگر از شدت خستگی نمی توانند جلوتر از قبیله حرکت کنند. این گرما حتی مرد پر ابهت قبیله را نیز آزار می دهد. اما ذره ای از ابهتش را کم نمی کند. این پوست سیاه رنگ و سوخته ی مردم قبیله ثمر تابستان های گرم در بیابان های عربستان است. مرد نمدی به سر سیاه پوشیده است و غافل از اینکه این لباس های سیاه باعث جذب گرمای بیشتری می شود. مرد برای اطمینان بیشتر تفنگی برای محافظت از قبیله همراه خود دارد.

تصویر دوم : فصل زمستان فرا رسیده است و عشایر باری دیگر در حال کوچ کردن به قشلاق هستند. طبیعت جامه سفید به تن کرده است. گوسفندان و بز های قبیله نیز با طبیعت یکدست شده اند و جلوتر از قبیله حرکت می کنند. مرد قبیله جامه ی سفید پوشیده است و بااستوار و ابهت گوسفندان و بزها را کنترل می کند همچنین از خانواده اش محافظت می کند. اسب ها شاد و سرحال هستند و برای رسیدن بهار لحظه شماری می کنند. پسر کوچک قبیله نیز ابهت را از پدرش به ارث برده است زیرا از همین کودکی احساس مسولیت می کند و پا به پای پدرش برای محافظت از خانواده تلاش می کند. نوزاد نیز با خوشحالی بقیه خوشحال است و با کوبیدن دستانش به هم تلاش می کند خوشحالی خود را نشان دهد. کل های روی لباس محلی زنان دست به دست طبیعت داده اند و سفید پوش شده اند. در گوشه ای دیگر تعدادی اسب در حال حمل مقداری وسایل هستند. مرد برای محافظت از قبیله چوبی را همراه خود دارد.

۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
A

انشا درباره تصویر نویسی صفحه 84 نگارش هشتم

انشا صفحه ۹۲ نگارش هشتم انشا تصویر نویسی هشتم صفحه 56 انشا تصویر نویسی همراه با عکس انشا صفحه 95 نگارش هشتم انشا صفحه ۸۱ نگارش هشتم انشا در مورد تصویر سازی هشتم انشا در مورد صفحه ی 95 نگارش هشتم انشای صفحه ی ۲۰ نگارش هشتم

 

تصویر شماره 1
گله ی گوسفند ها با همراهی سگ گله که جلودار گله است در بیابان بی آب و علف با رهبری صاحبان خود که سوار بر اسب ها، یکی نوزاد کوچکش را به کول خود بسته است. دونفر دیگر او را در آغوش گرفته و مردی که با لباس بختیاری خود و اسلحه ی آویزان بر دوش خود جلو دار و رهبری کل کاروان را بر عهده گرفته تا در صورت خطر و حمله ی گرگ ها و دزدان از کاروان و گله ی خود محافظت کند و اما این کاروان به قصد سفر یا مهاجرت با کوچ و بار و بندیل خود از میان دشت و بیابان و کوه گذر می کنند و تمام سختی های راه را برای مقصد خود می رسانند

تصویر شماره 2
اما تصویر شماره دوم دو زن سوار بر اسب را نشان می دهد که لباس های زیبا و خوش رنگی را بر تن کرده اند و هر کدام فرزند خود را در آغوش گرفته اند و مرد به همراه پسر بزرگ خود که در آینده جایگزین مرد خانواده می شود به همراه پدر خود جلودار راه می رود و بار و بندیل خود را به همراه اسب و خر و بز و گوسفند و بره ی خود با خود همراه نموده اند و به قصد سفر یا مهاجرت در کادر تصویر کوچ می کنند.

تصویر نویسی عکس بالا
بنام خداوندی که انسان را آفرید و به او گفت در زمین گردش کنید و از احوال گذشتگان آگاهی یابید و بنگرید عاقبت کسانی که قبل از شما زندگی کرده اند چگونه بوده است و از تجربیات آنها استفاده کنید.
انچه در تصویر بالا در ذهن انسان تداعی میشود ابتدا زندگی عشایری است که با اسبها و دامهای خود در حال حرکت هستند .همیشه عشایر را مردمانی مهربان، و با صفا تصور می کنیم که تصویر به طور واضح نشان دهنده این مسئله است زیرا مردان را می بینیم که پیاده هستند و زنان و کودکان سوار برا سب هستند .
عشایر هر سال از منطقه سرد به منطقه گرم یا به اصطلاح از قشلاق به ییلاق می روند ، در اینجا مشخص است که فصل کوچ است و دامها پروار شده اند و برای استراحت زمستانی عازم هستند . سگهای گله یار همیشگی این مردمان مومن را می بینیم که در جلوی گله در حال حرکت هستند تا مواظب گوسفندان باشند و از آنها در مقابل حمله احتمالی گرگها محا فظت کنند .
در یکی از این تصاویر یکی از مردان را می بینیم که اسلحه به دوش گرفته است که شاید برای دفاع در مقابل راهزنان ویا برای دفاع در مقابل حیوانات وحشی و درنده مانند ببر ، پلنگ شیر و یا غیره از آن استفاده می کند .
در این تصویر میتوان شتاب و عجله را به طور واضح دید که همه در حال حرکت سریع هستند که شای بخاطر این باشد که اینها از غافله عقب مانده اند و باید به سرعت خود را به بقیه عشایر برسانند زیرا عشایر همیشه به صورت دسته جمعی کو چ می کنند.
در این تصویر ما شاهد لباسهای زیبای این مردم نیز هستیم که همگی نو و دارای رنگهای شاد وروشن هستند که شاید به نظر برسد که به جشن عروسی نیز دعوت شده اند . و اینها همه نشان دهنده شادبودن و زنده دلی این عزیزان است .
ما در پشت اسبها ی اینان زینهایی را می بینیم که نشان دهنده هنر دستی این مردمان سخت کوش است که در اوقات فراغت به کار بافت فرش و گلیم و قالیچه و غیره می پردازندکه در جاهای مختلف مورد استفاده قرار میگیرند.
عشایر واقعا مردمانی مهربان ، سلحشور، خونگرم،هنرمند وعاری از دغدغه های روزمره هستند آنان سادگی را مایه مباهات خود و کار را باعث عزت وشرف خود می دانند و به دور از زرق وبرق های جامعه صنعتی مشغول به زندگی هستند و سخت کوشی و تلاش و زندگی سرشار از مهر ومحبت و با هم بودن را با هیچ چیز عوض نمی کنند ما باید این مردمان درود بفرستیم و همیشه به یاد آنان باشیم و برای سلامتی آنان وهمه هم وطنانمان دعا کنیم.

تصویر نویسی عکس پایین
آ نچه در تصویر پایین میبینم بی ارتباط با تصویر بالا نیست در اینجا ی: آ قایی را می بینیم که با لباس سفید ودر کنار اسب ایستاده است احتمالا ایشان داماد هستند و این مراسم ، مراسمی است که به آن عروس بران می گویند یعنی خانواده واقوام داماد برای بردن عروس آمده اند زنان را می بینیم که با لباسهای شاد ومحلی در این مراسم حاضر هستند .
در اینجا فصل کار و کوشش است و این مراسم یکی از مراسمی است که در فصل گرما انجام میشود .
یکی از چیز هایی که در این مراسم دیده می شود و تقریبا یکی از لوازم اصلی زندگی این مردم است اسب است که همه خانوده ها یک یا چند اسب دارند که برای اهداف مشخصی ار آن استفاده میکنند . در عروسی و در مراسم عزا و کوچ وشکار از این حیوان نجیب استفاده می شود . در بعضی از مسابقات هم ممکن است از این حیوان با وفا استفاده شود.
این تصویر نشان دهنده این هم میتواند باشد که برای مراسم خواستگاری آمده اند و آدرس را گم کرده اند و همه در تلاش و جستجو براییافتن منزل عروس می باشند و منتظر هستند کسی بیاید و آ نان را تا خانه عروس همراهی کند .
به هرحال این تصویر نشان دهنده این است که او ضاع و احوال مرتب است و همه چیز عالی است و مردم از کوچ برگشته اند و گوسفندان خود را به قیمت خوبی نیز فرو خته اند و لباسهای نو خود را پوشیده اند و به استقبال سال نو میروند .
انشاءالله سال نو سال خوبی توام با خیر و برکت برای همه هموطنان عزیزمان باشد .

۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
A

موضوع انشا من فصل پاییز را دوست دارم

انشا درباره پاییز انشا درباره پاییز کلاس هشتم انشا در مورد پاییز هفتم با مقدمه بدنه و نتیجه انشا درباره پاییز کلاس هفتم با مقدمه و نتیجه گیری انشا درباره پاییز کلاس هفتم با مقدمه بدنه نتیجه انشا در مورد پاییز با مقدمه بدنه و نتیجه انشا در مورد حیاط مدرسه هفتم انشا در مورد پاییز با مقدمه و نتیجه

 

مقدمه :
به نام خداوند مهربانی که این همه زیبایی برای آفریده است ، انشای خود را آغاز میکنم .

متن انشا:
من خیلی فصل پاییز را دوست دارم .

هم چون مدرسه ها در پاییز شروع میشوند و دوباره دوستانم را میبینم و با آنها بازی میکنم و شروع به درس خواندن و تلاش برای ساختن آینده خود میکنم . البته شاید بعضی ها از شروع شدن مدرسه خوشحال نشوند و دلشان بخواند همیشه بازی کنند و در خانه استراحت کنند. ولی بعد از مدتی حوصله شان سر میرود و دوست دارند دوباره به مدرسه بیایند و دوستان و معلمان مهربان را ببینند.

متن ادبی پاییز به زبان کودکانه 
یک دلیل دیگر هم که من پاییز را خیلی دوست داریم این است که فصل پاییز خیلی زبیا است . همه برگ ها که در بهار و تابستان سبز بوده اند به رنگ های زرد و نارنجی و قرمز و قهوه ای در میایند و انگار همه جا رنگارنگ و زیبا و چشم نواز میشود. وقتی به پارک میرویم هر درختی به یک رنگ در آمده است و همه جا بخصوص جنگل ها و پارک ها خیلی قشنگ شده است .

انشا در مورد پاییز به زبان کودکان 
در پاییز خرمالو ها میرسد و لیمو شیرین و پرتقال و انار به بازار می آید .  بعضی وقتی ها مادرم انار ها را دان میکند و به آنها گلپر و نمک میزند و در کاسه های کوچک میریزد و به ما میدهد که من خیلی خوشم می آید. در پاییز لبو فروش ها در روی گاری های قدیمی لبو های شیرین و قرمز میپزند و به ما می فروشند من گاهی با دوست هایم از آنها لبو داغ میرخر مو در راه رفتن به خانه با هم میخوریم که خیلی کیف دارد .

انشا پاییزی به زبان ساده 
من به خاطر باران هم خیلی پاییز را دوست دارم ، چون عاشق باران هستم و روزهای بارانی دوست دارم زیر باران بروم و بازی کنم . البته باید مراقتب باشیم در زیر باران سرما نخوریم . ولی حتی اگر سرما بخوریم ماردمان برای ما سوپ خوشمزه و شلغمی میپزد . ما کنار بخاری می خوابیم تا خوب شویم . تازه پاییز خیلی هوا خوب است نه خیلی گرم است نه خیلی سرد به خاطر همین میتوانیم به راحتی در خیابان و حیات و پارک بازی کنیم و تا خسته شویم .

نتیجه گیری
پاییز خیلی خوبی ها و قشنگی ها و خوراکی های خوشمزه دارد ، که من آنها را خیلی دوست دارم و همیشه دوست دارم زودتر پاییز شود .

من در فصل پاییز خدا را به خاطر این همه قشنگ و زیبایی که برای ما آفریده است شکر میکنم . این بود انشای من .

۰۹ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
A

به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد