درون یک فضاپیماراکه روی کره ماه فرود امده تصورکنیدوتصویرذهنی خودرابنویسید انشا کوتاه درباره فضاپیما روی کره ماه انشا درون یک فضاپیما روی کره ماه درون یک فضاپیما را که روی کره فرود امده است تصور کنید و تصور ذهنی خود را بنویسید انشا تصور کنید درون یک فضاپیما هستید که روی کره ماه توقف کرده اید انشا فضاپیما که روی کره ماه فرود امده انشا درون یک فضاپیماراکه روی کره ماه فرود آمده انشا درباره تصویر ذهنی از کره ماه

موضوع: فضا پیمایی که روی کرهٔ ماه فرود آمده
به نام خالق کهکشانها
احساس عجیبی سراسر وجودم را در بر گرفته است؛باورم نمی شود به آرزوی چندین ساله ام رسیده ام ،من الان جایی هستم که شب را تا صبح در خیالاتم خود را در آن تصور میکردم و از فکر کردن به آن غرق لذت میشدم.حالا که به هدفم رسیده ام احساس سبکی میکنم گویی بار سنگینی از دوشم برداشته شده و دینی مهم را ادا کرده ام ،آری هدف من از کودکی سفر به ماه بود...
از پنجره ی کوچک فضاپیما به فضای سیاه کهکشان راه شیری خیره میشوم،سیاهی مطلق مرا یاد آسمان شب می اندازد؛آسمانی که شب ها با خیره شدن به ماهش به خواب میرفتم .در سفینه را باز میکنم و آرام از نرده ی فلزی سفینه پایین میروم ،هنگامی که اولین قدم را روی ماه میگذارم احساس شیرینی در جای جای وجودم نفوذ میکند ،خاک نرم ماه مانند پنبه زیر چکمه های فولادینم پخش میشود و این امر حس شیرینم را صد چندان می کند.حالا که روی کرهٔ ماهم گویی تمام آموزش هایم را از یاد برده ام و تنها می خواهم مانند کودکی خردسال با کنجکاوی چیز های جدید پیرامونم را کشف کنم.همین طور که با کنجکاوی به اطرافم نگاه میکردم موجود کوچکی توجهم‌ را جلب کرد ،یک موجود سبز رنگ با چشم های درشت که اندازه‌ی کف دست بود ،بینی کوچک و لبان غنچه ای سرخ به من خیره شده بود و با تعجب مرا برانداز میکرد ؛همیشه دلم می خواست با یک موجود فضایی رو در رو شوم اما نمی دانستم تا چه حد می‌توانند برای ما خطرناک باشند .از یک سو دلم می خواست این موجود را بیشتر بشناسم و از یک سو نگران واکنش آن بودم و جرعت تکان خوردن نداشتم .نمی دانستم میتواند حرف بزند یا نه اما تصمیم گرفتم به سویش لبخند بزنم تا دوستی ام را با او اظهار کنم از این رو یک لبخند مسخره روی صورتم نشاندم زیرا ترس مانع لبخند زدنم میشد ،سعی کردم با مهربان ترین لحن ممکن صحبت کنم:«سلام!من یک انسانم خوش حالم که تو را دیدم دوست عزیز!»ناگهان آدم فضایی به سمت من دوید ،من از شدت شک و ترس قادر به تکان خوردن نبودم اما با کمال تعجب با آن قد کوتاهش که به زور تا زانوهایم میرسید  مرا در آغوش کشید و سخنان نامفهومی گفت ؛البته به نظر من نا مفهوم بود ،آن موجود بیچاره زبان مرا نمی دانست و با زبان خودش با من صحبت کرد که البته چیزی از آن نفهمیدم و فقط سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم . خدا را شکر که امروز به هر دو آرزویم رسیدم؛اولی سفر به ماه و دومی دیدار موجودات فرازمینی...
فرشته محمدی،دبیر:سر کار خانم پورعیسی