انشا درباره ی پرواز بدون بال در قالب خاطره انشا پرواز بدون بال در قالب خاطره متن انشا پرواز بدون بال انشا پرواز بدون بال در قالب نامه غیر رسمی انشا در قالب گزارش شعر پرواز بدون بال موضوعی درباره نوجوانی در قالب داستان انشا صفحه 81 نهم هدف زندگی
انشا در ادامه
میتوانم مادر صدایت کنم؟
امروز خانه نخواهم بود.
امروز ساعت ها تنها خواهی بود. امروز دگر هیچکس من نخواهد بود.
مادر اگر فردا به خانه نیامدم، ادامه بده به زندگی کردنت
مادر من امروز مردی را کشتم
میخواهم احساس کنم بالا ترین نقطه جهت جنوبی را تا وقتی که بدنم تن به سقوط دهد.
مادر امروز دندان های کهنه ام را در آوردم
موهایم را تراشیدم
و تو را هم با آغوشت کنار گذاشتم
خانه ات را ترک کردم
آنقدر که دور را فرا تر از آشنایی دوباره
آنقدر خسته که لبخندم را با میخی نگه داشته ام
مادر من بال هایم را کندم. کمی درد داشت اما شجاعتی را یادم داد که. نامش را نوازش گذاشتی
و این بار پرواز خواهم کرد
پروازی که تو مرا آموختی و با بال هایی که از تو به من نرسید
من پرواز بدون بالی خواهم داشت
مطمعن باش هراسی ندارم
مادر میتوانی تصور کنی؟
من. بدون بال...
انشا 2
دلش می خواست پرواز کند، ولی بال نداشت. از کودکی پدرش به او می گفت وقتی انسان می میرد ، به سوی خدا پرواز می کند. دلش می خواست پیش خدا برود ، ولی بال نداشت . باران می بارید. سنگ سفید مرمری قبر پدرش زیر نور زمردی باران می درخشید. حالا پدرش نبود. او به سوی خدا پرواز کرده بود . پسرک تنها، زیر ضربات سخت باران فکر می کرد. دلش برای پدر تنگ شده بود . ایده ای به ذهنش رسید . به سوی خانه رفت.از پرهای کنده شده ی پرندگانش برداشت و به دو چوب چسباند. دو چوب را به دستانش بست و به لبه پرتگاه دهکده رفت. ذرات سیمگون باران مو هایش را خیس کرده بود . عکس پدر را بوسید و در جیبش گذاشت. چشمانش را بست ،و پرید. حالا پسر پرواز می کرد. به سوی خدا و به سمت آغوش گرم و مهربان پدرش پرواز می کرد. بدون بال پرواز می کرد.