انشا صفحه ۳۸ نگارش دوازدهم درباره صبح سرد و برفی زمستان زمستان از راه رسید, زمستان با آن همه جاه و جلالش که تمام موجودات
انشا در ادامه مطلب
موضوع انشا : توصیف یک روز برفی و یاد آوری کمک به نیازمندان در سرمای زمستان
مقدمه : برف یک نعمت است و نعمت های خدا همیشه زیبا و خوبند اما یادمان باشد بعضی وقت ها نعمت ها و شادی ها ی ممکن است برای یک خانواده فقیر غصه باشد نه شادی ، مثل عید که ما خوشحالیم ولی یک کودک یتیم بدون یک لباس نو و آجیل و شیرینی هیچ عیدی را تجربه نمیکند و مثل برف …. برف این نعمت شکوهمند و زیبا شاید غم و غصه یک خانواده فقیر باشند که توان خرید لباس گرم و بخاری خانه خود را ندارند . من این انشا را به این آدم ها تقدیم میکنم به امیدی که گاهی یادی از آنها بکنیم و تنها به شادی و خوشی خودمان فکر نکنیم .
خدایا به امید تو …
انشا یک روز برفی
صبح بیدار شدم و سرمای عجیبی در اتاقم حس کردم
نگاهم به پنجره افتاد که دیدم پشت پنجره مقدار زیادی برف سفید نشسته است…
حس عجیبی در دلم جوانه زد و با سرمای برف و زیبایی آن دو حس متفاوت را در قلبم حس کردم…
سریع از جا بلند شدم و به سمت حیاط دویدم برف سفید همه جا را سفید پوش کرده بود ..
به سمت برفها دویدم و دستانم را در عمق برف فرو بردم و از شادی فریاد کشیدم….
خدایا شکر… عجب نعمت سرد و زیبایی!
بی اختیار یاد لباسهای زمستانی ام افتادم و از اینکه سال گذشته همه چیز خریده بودم خرسند شدم
اما در کنار این خوشحالی به یادکودک دست فروش کنار مدرسه افتادم
به یاد لباسهای کهنه اش….
قطره اشکی بر چشمانم نشست او امروز چه خواهد پوشید؟
وقتی به مدرسه رسیدم فقط چشمانم در انتظار دیدن او بود
بر خلاف انتظارم که امروز لباسهای گرمی خواهد داشت
باز هم کفشهای پاره ی او سردی برف را برایم سردتر کرد…
نتیجه گیری : به جای نتیجه گیری این شعر را تقدیم شما میکنم :
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار